24 ( داستان کوتاه )
 
آدم زمینی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:, :: 18:13 ::  نويسنده : آدم زمینی

ساعت 11.5 شب بود . مادر هنوز نخوابیده بود منتظر پسرش بود که قرار بود از مسافرت برگرده . از بعد از ظهر در تدارک بود تا برای اومدن پسرش آماده بشه خونه رو تمیز کرده بود برای شام غذای محبوب پسرش رو درست کرده بود و حالا منتظر بود اتوبوس باید حدود ساعت 12 تا 12/5 می رسید هنوز یکساعتی وقت مونده بود . پسرش 17 ساله بود و از وقتی پدر به مسافرت خارج از کشور رفته بود برای خودش یه پا مرد خونه شده بود . مادر خیلی روی اون حساب می کرد . دو روز پیش با اصرار از مادر اجازه گرفت که برای یادگرفتن کاری از دائیش به تهران بره و حالا داشت برمی گشت .

زنگ تلفن که به صدا در اومد مادر کمی نگران شد . کسی رو نداشت که اونوقت شب بهش زنگ بزنه . وقتی گوشی رو برداشت صدای نا آشنائی مردی رو شنید که گفت شما خانم .... هستید ؟ با نگرانی و دلشوره گفت بله . مرد گفت اتوبوس حامل پسرتون نزدیکی شهر مجاور تصادف کرده و پسرتون مجروح شده . نگران نباشید خطر رفع شده اما احتمالاً پاش شکسته و الان در بیمارستان .... اون شهر بستریه . دنیا دور سر مادر چرخید . کم مونده بود که زمین بخوره .مدتی حیرون و سرگردون کنار تلفن وایساد . فکرش اصلاً کار نمی کرد .نمی دونست حالا چکار باید بکنه . چند دقیقه ای که گذشت به خودش اومد . باید کاری می کرد . می خواست همونوقت شبونه راه بیفته و بره پیش پسرش اما چطور می تونست ؟ سه تا بچه دیگه تو خونه داشت ، شوهرشم نبود ، تازه پول هم تو خونه نداشت ،  چون شوهرش از وقتی رفته بود مرخصی بدون حقوق گرفته بود ، بچه هاش بیمه هم نبودن .

یاد یکی از همکاراش افتاد که هم تو شهر خودش و هم تو شهر مجاور آشنا های زیادی داشت .تلفن رو برداشت و به خونه همکارش زنگ زد . به خانم همکارش گفت که چه اتفاقی افتاده و کمک خواست . همکارش خونه نبود ولی یک ساعت بعد که به خونش رفته بود خانمش موضوع رو بهش گفت و پاشدن اومدن . مادر هنوز بهت زده بود . همکارش به بیمارستان زنگ زد و از طریق آشناهاش احوال پسر رو جویا شد . از چند نفر بطور مجزا پرسید و وقتی دید حرف همشون یکیه به مادر دلداری داد که نگران نباشه چون خطر از سر پسرش گذشته و گفت که اگه بخواد همین الان اونو به شهر مجاور می بره . حالامادر کمی آروم تر شده بود . یواش یواش داشت منطقش به کار می افتاد . از همکارش تشکر کرد و گفت ترجیح میده فردا اول کار بیمه پسرش رو درست کنه بعد بره که اونجا به مشکل بر نخوره . همکار مادر و خانمش رفتن ولی اون تا صبح نتونست چشم روی هم بگذاره .

صبح به پسر دومش که مدرسه راهنمائی می رفت گفت اونروز به مدرسه نره و خواهر کوچیکش رو به مهد کودک ببره و ظهر برش گردونه . اول وقت به اداره شوهرش زنگ زد و ازشون خواست که فوراً یه گواهی مبنی بر مرخصی بدون حقوق شوهرش برای ارائه به بیمه بهش بدن .بعد رفت بانک و مقداری پول گرفت . شانس اورد که تو حسابش پول داشت . گواهی که براش فکس شد رفت اداره بیمه و فوراً بچه هاش رو بیمه خودش کرد .کارمندای اداره بیمه هم خدائیش خیلی باهاش همکاری کردن خلاصه تا قبل از ساعت 9 دفترچه بیمه رو گرفت و راه افتاد . یکساعت بعد به بیمارستان رسید و رفت بالای سر پسرش . خوشبختانه پسرش بهوش و بیدار بود وگرنه اگه با اون سر وضع بیدار نمی دیدش وحشت می کرد . زخم بزرگی روی سرش بود و خون خشک شده تقریباً نصف صورتشو  پوشونده بود . جند زخم و خراش دیگه هم روی صورتش داشت و دو تا زخم بخیه خورده روی گردنش . یه پاش رو هم آتل گرفته بودن ولی هر دو پاش دردناک بود .

وقتی پسر ماجرا رو تعریف کرد معلوم شد رو صندلی اول اتوبوس نشسته بوده و خوابش برده بوده که اتوبوس میزنه به پشت یه کامیون و اون از تو صندلیش پرت میشه بیرون پاهاش به میز جلو صندلی خورده بودن و سرش روی لبه پله های جلو اتوبوس . شیشه خورده ها هم ریخته بودن روش . از بین مسافرای اتوبوس اون از همه بیشتر آسیب دیده بود چون پوست سرش شکافته بود و به سرش ضربه خورده بود به بیمارستان همون شهر برده بودنش ولی بقیه رو به شهر خودشون فرستاده بودن .

تو بیمارستان از سر تا پاش عکس برداری کرده بودن و از سرش سی تی اسکن گرفته بودن که خوشبختانه همه جاش سالم بود قفط پوست سرش 12 تا بخیه خورد و جند تا هم رو گردنش . مشکل اصلی زانوهاش بود که از داخل خونریزی کرده بودن و استخوان یک از پاهاش در همون ناحیه شکسته بود ولی از شدت درد هیچکدوم رو نمی تونست حرکت بده . پزشکای متخصص مختلفی که معاینه ش کرده بودند بهش اجازه مرخصی داده بودن فقط مونده بود ارتوپد که اونروز تو بیمارستان نبود . یعنی اصلاً تو شهر نبود و قرار بود بعد از ظهر بیاد . اون موقع هم تازه به بیمارستان نمی اومد .اول میرفت به مطبش و شاید آخر شب به بیمارستان سر می زد اونم اگه مورد حاد و اورژانسی بود. مادر نه میتونست پسرش رو اونجا بذاره خودش برگرده و نه میتونست بمونه . تو اون شهر جائی رو نداشت تازه بچه هاش هم تو شهر خودشون تنها بودن . باید پسرش رو با خودش می برد . تازه اون موقع بود که متوجه شد برای پسرش لباس نیاورده . لباسایی که قبلاً تنش بود پاره و خون آلود بودن و نمی شد دوباره بپوشدشون . سر و صورت پسر رو تمیز کرد و یه مقدار کنارش موند که بهش روحیه بده . پسرش آدم محکمی بود و روحیه خوبی داشت و حتی تو اون موقعیت هم فکرش خوب کار می کرد . گفت مامان اینجا وقتتو تلف نکن برو دنبال کارای ترخیصم که تا شب نشده برگردیم شهر خودمون . مادر صورتش رو بوسید و رفت . با خودش گفت من الان چکار می تونم بکنم . اولین کاری که به فکرش رسید این بود که به اداره خودشون تو اون شهر بره و از همکاراش کمک بگیره . اونا با وضعیت شهر و بیمارستان بیشتر اشنا بودن . وقتی که به اداره رفت به همکاراش گفت که چه اتفاقی براش افتاده و گفت که من الان فکرم خوب کار نمی کنه بهم بگید چکار کنم . یکی از همکاراش که در واقع رئیس یه بخش اداره بود بهش گفت که فعلاً باید تا وقت اومدن دکتر ارتوپد صبر کنی . مادر گفت که پس من اول برم براش لباس بخرم . همون همکارش که آدم بسیار فهمیده ای بود گفت . براش یه تی شرت معمولی بخر با یه شلوار ورزشی ارزون چون برای گچ گرفتن پاش باید پاره ش کنن . بعد هم عکس پاشو از بیمارستان بگیر . دکتر ارتوپد آشناس وقتی اومد اول وقت می ریم عکس رو بهش نشون میدیم و اجازه ترخیصش رو می گیریم . بعد هم تلفن زد و از منشی دکتر براش وقت گرفت . مادر رفت لباسها رو خرید و برگشت پیش پسرش . 

بعد از ظهر همکار مادر به بیمارستان اومد و از پسر عیادت کرد بعد هم عکسها رو گرفت و با مسئولین بیمارستان صحبت کرد که وقتی تایید پزشک ارتوپد رو آورد مریض رو ترخیص کنن و منتظر اومدن خود دکتر نشن . بعد هم با ماشین خودش مادر رو به مطب ارتوپدی برد و با دکتر صحبت کرد و مجوز رو ازش گرفت ، همراه مادر به بیمارستان برگشت و کمک کرد تا کارهای ترخیص سریع تر انجام بشه . بعد هم یه آژانس آشنا و مطمئن رو خبر کرد تا مادر و پسر رو به شهرشون برسونه . مادر لباسهای پسر رو تنش کرد و حالا باید اون رو سوار ماشین می کرد اما با کوچکترین حرکت فریاد پسر بلند می شد . دو تا آماس بزرگ رو زانوهاش بود و درد مانع از هر حرکتی در پاهاش می شد . بیمار بر های بیمارستان سه نفری پسر رو بلند کردند و تو ماشین گذاشتند . مادر از همکارش صمیمانه تشکر کرد و سوار ماشین شد . همکارش گفت که تلفن کرده و همکارهای شهر مادر براش از پزشک ارتوپد اونجا وقت گرفتن که پسر رو مستقیماً به مطب ببره .

ماشین براه افتاد پسر روی صندلی عقب نشسته بود . به در تکیه داده بود و پاهاش رو روی صندلی دراز کرده بود . با اینکه خیلی درد داشت سعی می کرد آروم باشه و حتی ناله هم نکنه . آتلی که به پاش گرفته بودن کج بود و خیلی اذیتش می کرد اما اون تحمل می کرد .

کمتر از یک ساعت بعد جلو در مطب پزشک شهرشون بودن اما یه مشکل بزرگ وجود داشت ، چطور می خواست پسر رو پیاده کنه ؟ اینجا دیگه نه برانکاردی بود و نه بیمار بری . تازه تا در مطب هم چند تا پله می خورد . مادر مستاصل شده بود . نمی دونست چکار کنه حالا دیگه آشنائی هم نبود تا ازش کمک بگیره و راننده هم می خواست برگرده بشدت احساس بی کسی کرد و کم مونده بود بزنه زیر گریه . اینبار پسر به کمکش اومد و گفت مامان منو ببر اورژانس . اونجا برانکارد دارن . فکر خوبی بود . رفتن اورژانس .اونجا مادر یه برانکارد آورد و با کمک بیمار برهای اورژانس پسر رو روی اون گذاشت و به داخل برد . اما یه مشکل دیگه وجود داشت . اورژانس مریض رو پذیرش نمی کرد چون مریض اورژانسی نبود . مادر از مسئول اورژانس خواست تا با پزشک ارتوپد تماس بگیره و ازش بخواد آخر وقت یه سری به مریض بزنه . دکتر شرح حال و وضعیت عکس ها رو از مسئول اورژانس پرسید و بهش گفت امشب بره خونه فرا بیاد تا ببریمش اتاق عمل و خون جمع شده تو زانو هاش رو تخلیه کنیم . مادر می دونست اگه بخواد پسر رو ببره در خونه نمی تونه پیاده ش کنه برای همین با اسرار مسئول اورژانس رو راضی کرد که پسر رو اونشب نگهدارن . تو اورژانس برای درد شدید پاهای پسر یه مسکن قوی بهش تزریق کردن . پسر که خواب آلود شده بود به مادر گفت . مامان جون من الان می خوابم و تاصبح کاری ندارم تو برو پیش بچه ها . مادر صورت پسرش رو بوسید و کمی کنارش موند تا خوابش ببره بعد بطرف خونه راه افتاد . ساعت 11/5 بود و مادر تازه یادش افتاد که از دیروز بعد از ظهر هیچی نخورده . 

 


نظرات شما عزیزان:

بشار
ساعت12:10---15 تير 1390

خیلی دلم گرفت ...
چند تا خاطره تلخم زنده شد و دلم میخواد بزنم زیر ...
ولی ازت متشکرم آدم هر چند وقت باید گذشته رو هم مرور کنه ...
قربانت !


sepide
ساعت11:08---15 تير 1390
salam mamnon ke be man sar zadid dastane sargarm konande khobi bood.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 566
بازدید کل : 64547
تعداد مطالب : 117
تعداد نظرات : 349
تعداد آنلاین : 1